خبرگزاری فارس: محمدرضا ترکی، شاعر و استاد ادبیات فارسی دانشگاه تهران،
تازهترین شعر خود را با عنوان «به پیشواز محرم» سروده است.
بشوی از چهرهّ مردم غبار خستگیها را
به یاد ما بیاور آن همه پیوستگیها را
دوباره شهر را از دستههای سینهزن پر کن
بنه مرهم جراحتهای چندین دستگیها را
چگونه رنگها ما را جدا کردند، میبینی؟!
بیاموزان به ما یکرنگی و وارستگیها را
بس است این دل شکستنها و از یاران گسستنها
کدامین مومیایی بندد این بشکستگیها را؟
تو که خود را حسین و دیگران را شمر میدانی،
کجا آخر به دست آوردی این شایستگیها را؟!
غمی زیباست در شور حسینی، یک غم شیرین
که از یاد تو خواهد برد رنج خستگیها را
محرم بار دیگر تکیهگاه عشق خواهد شد
اگر برپا نمایی تکیهّ دلبستگیها را!
*****
خبرگزاری فارس: مرتضی امیری اسفندقه، تازهترین قصیده خود را در در آستانه ماه محرم
با عنوان «قصیدهواره محرم» سروده است.
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
باید سبک عبور کنم از خیال سود
باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم
آزاد از مثلث تزویر و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم
باید عوض شوم چه به چپ چه به راست،ها
بهتر اگر نمیشود از بد بتر شوم
از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب میشود که در این ماه، سر شوم
این ماه میشود که شوم چیز دیگری
یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم
یک چیز دیگری که نباید به وهم هم
یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم
خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هرچه شر شوم
حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم
شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم
اینک، ندای: «کیست که یاری کند مرا»
ماه محرم است مبادا که کر شوم
ماه محرم است که بیتاب جستجو
در خود همه فرو روم از خویش بر شوم
وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش
تکیه به تکیه سینهزنان نوحهگر شوم
وقتش رسیده است که چون باد روضهخوان
کوچه به کوچه مویه کنان در به در شوم
وقتش رسیده است خرابه خرابه آه
وقتش رسیده لاله کوه و کمر شوم
فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه میکند؟
ماه محرم است نباید پدر شوم
آیا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟
ماه محرم است، نباید پسر شوم
باید که بیخبر شوم از هرچه هست و نیست
از ماجرای خون خدا باخبر شوم
ماه محرم است نباید هبا روم
ماه محرم است نباید هدر شوم
وقتش رسیده است که خلع جسد کنم
وقتش رسیده است که از خود بدر شوم
*
بی موج گریه، چشم در این ماه، حفرهای است
باید که سرخ، لایق چشمان تر شوم
باید که چشم داشته باشم نه حفره، ها!
باید شراب گریه خون جگر شوم
بی سوز آه، سینه در این ماه، دوزخ است
باید که گرم، در خور شعله، شرر شوم
باید که سینه داشته باشم نه دوزخ، آه
باید لهیب آتش آه سحر شوم
*
آتش گرفته خیمه _ داماد کربلا
سینه به سینهسوز شوم، شعلهور شوم
بارانی است دیده خاتون اهل بیت
چشمه به چشمه اشک شوم پرده در شوم
وقتش رسیده است که با گریه بر حسین
چون قصه حسین به عالم سمر شوم
وقتش رسیده است که آیینهدار شمس
وقتش رسیده است غلام قمر شوم
دور سر بریده تن پاره علی
پرواز را کبوتر بیبال و پر شوم
تشییع دستهای علمدار آب را
وقتش رسیده است که آسیمه سر شوم
وقتش رسیده خطبه شوم، خطبهای بلیغ
وقتش رسیده شعر شوم، شعر تر شوم
وقتش رسیده شاعر و شمشیر و هو! هلا!
وقتش رسیده شیر شوم شیر نر شوم
ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ
آمادهام که محرم خون و خطر شوم
با نالههای حضرت سجاد از سحر
تا شام سرخ آمدهام، همسفر شوم
ماه محرم است و نماز حسین را
آمادهام، حواله اگر شد، سپر شوم
*
وقتش رسیده است یزید پلید را
همچون زبان زینب کبری تشر شوم
وقتش رسیده است که در چشم ابن سعد
چونان به چشم شمر لعین نیشتر شوم
وقتش رسیده حرمله نابکار را
گردن به تسمه گیرم و تیر و تبر شوم
مرد خدا به غیر شهادت هنر نداشت
وقتش رسیده است که اهل هنر شوم
*
وقتش رسیده است که مختارگونه سرخ
با قاتلان خون خدا در کمر شوم
یعنی به کینهخواهی اولاد فاطمه (س)
شمشیر بر کشم به شب و حملهور شوم
قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من
خونی قوم بینسب بیگهر شوم
با دست من خدا بکشد زنده زندشان
من، پل برای رفتنشان تا سقر شوم
از اسبشان به زیر در آرم به چابکی
در خونشان به شیرجهی تند تر شوم
بر تن کنم به رزم ستم چار آینه
چشتهخوران بیسر و پا را چغر شوم
چیزی به جا نمانمشان از چهاربند
زی چار میخ نکبتشان راهبر شوم
سرهایشان به نیزه بر آرم یکی یکی
حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم
آتش کشم به خیمه و خرگاهشان به خشم
نیزه به نیزه در پیشان سر به سر شوم
شیرینتر از عسل بچشم طعم مرگ را
در کامشان قهقهه قهوه قجر شوم
سقای مرگشان شوم از جانب خدای
رهبانشان به مهلکه جوی و جر شوم
*
ماه محرم آمده پا در رکاب خون
در خون خویش آمدهام مستقر شوم
بر چشم دشمنان قسم خورده علی (ع)
مانند تیر آمدهام کارگر شوم
*
با این جماعت عقب افتاده جهول
یک کوچه هم مباد، شبی هم گذر شوم
نه! نه! نمیتوانم هرگز نمیشود
از نو به جهل، آدم عصر حجر شوم
تیزند و تند و تسخر و طعنه طریقتشان
نه! نه! نمیتوانم، شیر و شکر شوم
نرمش گذشته از من و با این گروه سخت
نه! نه! نمیتوانم از این نرمتر شوم
پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان
پر هیب مرگشان هم در هر مقر شوم
از سایهام هراس بیفتد به خوابشان
کابوسشان هر آینه از هر نظر شوم
*
ماه محرم آمد و افسوس میرود
آمادهام که راهی ماه صفر شوم
******************************************************
یک دشت لالههای معطر سوخت
خبرگزاری فارس: سیمین دخت وحیدی، از چهرههای شاخص شعر و ادب آیینی
و انقلاب، شعری برای واقعه عاشورا و شهدای کربلا سروده است.
ناگاه باغ سبز پیمبر سوخت
آیینه شجاعت حیدر سوخت
آتش گرفت فاطمه (س) را گلزار
سرو بلند قامت اکبر سوخت
در حجم نینوای عطش پرورد
یک باغ از تبار صنوبر سوخت
رگبار فتنه از همه سو بارید
یک دشت لالههای معطر سوخت
از بوستان خرم پیغمبر
سربرکشیده نخل تناور سوخت
فریاد فتنه از همه سو بارید
پرواز روی بال کبوتر سوخت
بر روی دستهای پدر طفلی
لب تشنه چون شقایق پرپر سوخت
تیری جهید و ماه بنی هاشم
در پیش چشمهای برادر سوخت
هر سینهای که بوی خدا میداد
در معرض شقاوت خنجر سوخت
خورشید تابناک به خاک افتاد
یک آسمان تلالو اختر سوخت
هفتاد و دو ستاره نورافشان
در یک فضای تبزده یکسر سوخت
از بس که سوز حادثه سنگین بود
شعر و کلام و خامه و دفتر سوخت
در راه عشق خالق بیهمتا
آن کس که بود از همه بهتر سوخت