مسلم سفیر تنهای حسین (ع) و آغازگر راه خونین شهدای کربلاست، چه غریبانه و تنها در مهمانی فریب 12 هزار نامه تزویر، جسم بیسرش را بر آستان حضرت دوست تقدیم کرد!
نامههای فراوان مردم کوفه، امام حسین (ع) را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر، کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند و او کسی جز پسرعموی آن حضرت، مسلم بن عقیل نبود.
امام حسین (ع) مسلم را فراخواند و در نامهای برای مردم کوفه نوشت: «من، برادر، پسر عمو و مطمئنترین فرد خانوادهام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد، پس با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید.» سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه میفرستم، خداوند هر آنچه را مورد رضا و علاقه اوست، برای تو مقدر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیرم پس با تقدیر پروردگار خشنود باش.» هردو در آغوش هم گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.
*بیعتی بیسابقه
مسلم بن عقیل در کوفه مخفیانه با مردم ارتباط برقرار کرد و هر روز بر شمار بیعتکنندگان با او به عنوان نماینده حسین (ع) افزوده میشد تا آنجا که در مدت چند روز، تعداد آنها بالغ بر چندین هزار نفر شد و شیعیان مدام نزد مسلم میآمدند و وی نیز نامه امام حسین (ع) را در اجتماعی از شیعیان میخواند و مردم به شدت میگریستند تا آنکه 18 هزار نفر از شیعیان با حضرت مسلم (ع) بیعت کردند و مسلم که برایش اطمینان حاصل شده بود برای امام نامه نوشت که به کوفه بیاید.
مسلم بن عقیل هنگامی که خبر ورود ابن زیاد به کوفه و خطبه او را شنید، از ترس اینکه مبادا ابن زیاد به حضور او در کوفه پی ببرد و دردسری برایش ایجاد کند، از خانه مختار خارج شده و به خانه «هانی بن عروه» پناه برد؛ هانی حضرت مسلم را در خانه خود سکونت داد و پس از آن بود که شیعیان برای دیدن او به خانه هانی میآمدند.
با آمدن عبیدالله به کوفه، وضع این شهر دگرگون شد. هواداران بنىامیه تقویت شده و با شیطنتها و فتنه انگیزىهاى عبیدالله، روز به روز کار مسلم بن عقیل(ع) مشکلتر شد.
عبیدالله بن زیاد با بهکار گیرى پول و سرمایه و جاسوسان خود، به مخفیگاه مسلم بن عقیل پى برد؛ او، با ترفندى هانى بن عروه را به قصر دارالاماره برد و از وى بازجویى سختى به عمل آورد.
*مسلم مهمان من است!
هنگامی که هانی بن عروه را نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد به او گفت: از اینجا نخواهی رفت تا آنکه مسلم را نزد من بیاوری، اما هانی به او پاسخ داد: به خدا سوگند که هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، آیا مهمان خود را به تو بسپارم تا او را بکشی که ابن زیاد جواب داد: به خدا سوگند باید مسلم را تسلیم من کنی و هانی خدا را قسم خورد که مسلم را نمیآورد.
ابن زیاد خطاب به وی گفت: مسلم را در خانه خود پنهان کردهای و برای او سلاح و مردان جنگی جمع میکنی. گمان داری که کارهایت بر ما مخفی میماند؟
هانی بن عروه به او گفت: ای پسر زیاد! خانوادهات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن؛ زیرا فردی شایستهتر از تو و یزید به اینجا آمده است.
در آن وقت، ابن زیاد از پاسخ هانی، آن پیردلداده خوشافکار، سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و دستور داد تا زندانیاش کنند.
هانى بن عروه در دارالاماره مضروب و زخمى شد و در حجرهاى زندانى و مورد اذیت و آزار قرار گرفت و این مسأله براى مسلم بن عقیل(ع) بسیار گران آمد. به همین جهت هواداران و شیعیان را براى آشکارکردن قیام فرا خواند.
*تنهاترین تنهای دنیا
دیگر کار بر مسلم دشوارتر شده بود تا آنجا که وقتی مسلم بن عقیل برای خواندن نماز جماعت ایستاد، نمازگزاران، پشت او، از ترس جان خود، صفها را شکسته و آهسته گریختند. هنگامی که نماز تمام شد، مسلم پشت سر خود هیچکس را ندید، ناگزیر به تنهایی، کوچههای کوفه را زیر پا گذاشت.
دیگر تنها شده بود و خسته و تشنه به درهای بسته نگاه میکرد، دری را باز دید، پیرزنی به نام «طوعه» نزدیک خانه در انتظار فرزندش بود. جرعهای آب طلبید، پس از اندکی صحبت با پیرزن، به خانه او پناه برد اما پاسی از شب گذشته بود که فرزند پیرزن وارد خانه شد و فهمید مسلم در خانهشان حضور دارد. به همین سبب به طمع کسب جایزه ابن زیاد، مخفیگاه مسلم را به مأموران حکومتی اطلاع داد.
هنگامی که سربازان ابن زیاد به خانه طوعه رسیدند، مسلم ترسید که خانه را آتش بزنند. پس از خانه بیرون آمد و شماری از آنها را روانه دوزخ کرد، اما خبر به ابن زیاد رسید و به محمدبن اشعث پیغام داد که ما تو را فرستادیم تا یک مرد را برای ما بیاوری، اما در یارانت شکاف سختی پدیدار شد. چه میشود که تو را به سوی دیگری بفرستیم؟ ابن اشعث نیز در جواب ابن زیاد گفت: ای امیر! به گمانت مرا دنبال یکی از ترهفروشهای کوفه یا عجمهای پناهنده فرستادی؟ مگر نمیدانی که مرا دنبال شیری درنده که شمشیر برنده در دست پهلوانی پرنام از خاندان خیرالانام است، فرستادی؟ که ابن زیاد به وی پیغام داد تا مسلم را امان دهد و بعد دستگیرش کند.
*گریهام برای حسین (ع) است
محمد بن اشعث که از نبرد با مسلم بن عقیل (ع)، عاجز مانده بود، به وى پیشنهاد امان داد و گفت در صورت تسلیم شدن، از اماننامه عبیدالله برخوردار میشود، اما مسلم بن عقیل اعتنایى به امان وى نکرد و جهاد و مبارزهاش را ادامه داد تا اینکه کوفیان تصمیم به هجوم جمعى گرفته و او را از هر سو محاصره کردند و پس از وارد کردن زخمهاى فراوان، وى را در حالى که از شدت تشنگى بیحال شده بود، دستگیرش کرده و به نزد عبیدالله بردند.
عبیدالله بن زیاد پس از بازجویى از مسلم (ع) و هتاکى به وى و خاندان رسالت، دستور داد وى را به شهادت رسانند.
هنگامی که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند، «انالله و انّاالیه راجعون» میگفت و اشک میریخت، یکی از دشمنان پرسید: از مرگ ترسیدهای و گریه میکنی؟ مسلم فرمود: خیر، من برای خودم ناراحت نیستم، بلکه برای حسین (ع) و اهل بیت او اندوهگینم؛ گریهام برای مولایم حسین (ع) است که برای او نوشتم کوفه آماده حضور شماست و کوفیان بر عهد و پیمان خود استوارند!
روز هشتم ذیالحجه سال 60 هجری قمری بود، مسلم بن عقیل را بالای قصر بردند، در حالی که او تسبیح و استغفار میکرد و وی را بر لبه بام گردن زدند، سرش به زمین افتاد و تنش را هم به دنبال آن از دارالاماره انداختند و دستور دادند او را به بازار قصابان برند و آنجا به دار زدند.
منابع:
نفسالمهموم، شیخ عباس قمی
لهوف، سیدبنطاووس
الارشاد، شیخ مفید
خبرگزاری فارس