ستوده  مرند

ستوده مرند

در فتنه ها ، چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند .حضرت علی (ع)
ستوده  مرند

ستوده مرند

در فتنه ها ، چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند .حضرت علی (ع)

شعری از حداد عادل

 

ای دل دریایی ات کشتی نشینان را امید

                                    ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
                                    آفتاب صورتت خورشید فردای همه
 

 

                          

  

                                 ای دل دریایی ات کشتی نشینان را امید
                                       وی نگاه روشنت فانوس دریای همه
                                  ای بیان دلنشینت بارش باران نور
                                        وی کلام آتشینت آتش نای همه
                                   خنده های گاه گاهت خنده خورشید صبح
                                 شعله لرزان آهت شمع شب های همه
                                      قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
                                     سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
                                گر کسی از من نشانی از تو جوید، گویمش
                                        خانه ای در کوچه باغ دل ، پذیرای همه
                                       لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد
                                           ای گل رویت بهار عالم آرای همه 

بسیج، حرف تو را بی خطاب می‌فهمد

 

شمیم و بوی تو را عطر آب می‌فهمد
صدای ناز تو را آفتاب می‌فهمد
دلی که عشق تو شد قبله گاه نافله‌اش
رخ لطیف تو را در نقاب می‌فهمد

 

 

                               
 

تمام جاده‌ی قلبم فدای یک قدمت
که عشق،حرف تو را در کتاب می‌فهمد
تویی ستاره صبح و منم نگاه کویر
که غمزه‌های تو را در حجاب می‌فهمد

سرود سرخ شقایق، دعای خاکی دشت
ظهور ناب تو را چون شهاب می‌فهمد
به خون عشق قسم ای دلیل عاشق ها!
مسیح حرف تو را شعر ناب می‌فهمد

تویی پرنده‌ آن آسمان ناپیدا
کجا مسیر رهت را عقاب می‌فهمد؟

 

 اگر چه مه همه جا را فرا گرفته و لیک   

بسیج، حرف تو را بی خطاب می‌فهمد 

 

 

مرا به ظاهر پر رنگ شعر کاری نیست
و اینکه عقده تو را با شتاب می‌فهمد
چرا که چهره‌ تو انتهای آرامش
و سر خون دلت، ماهتاب می‌فهمد

حدیث ماه شب و نخل بی سر کوفه
سکوت و درد و غم و سوز و تاب می‌فهمد
خموش بر لب و در دل چو کوه، پر آتش
چگونه صبح تو را چشم خواب می‌فهمد

تمام بودن من وقف خنده‌های لبت
بخند ای گل من! اشک و آب می‌فهمد
تمام کشور قلبم به نام “خامنه” شد
که مرز قلب مرا آفتاب می‌فهمد

تمام شعر من امروز بوی ساقی داشت
خمار و مستی ما را شراب می‌فهمد

تقدیم به خاک پای رهبر مظلومم؛ 

 

با اجازه از داداشی وب

می‌ترسم از این مضحکه تفرقه

 

مگذار که این قافله از راه بیفتد
این قافله از راه به ناگاه بیفتد
می‌ترسم از این زخم که بی‌بخیه بماند
آن‌قدر که یک مرتبه خون راه بیفتد
می‌ترسم از این مضحکه تفرقه، مگذار
ابلیس از این فتنه به قهقاه بیفتد
مگذار نگینی که منقش به نقیب است
در چنبر انگشتر بدخواه بیفتد
مولایی و مردی کن و مگذار، پس از این
در بین رجال این همه اشباه بیفتد
تا ماهی از این آب گل آلود نگیرند
ای کاش که در برکه ما ماه بیفتد
ایران من! ای کشور آیین و نیایش
از چشم تو مگذار که الله بیفتد
بگذار عزیزی کند این منتخب فقر
یوسف نشد این مرد که در چاه بیفتد  

  جوان آنلاین: مرتضی امیری اسفندقه،  

یادتان هست که احساس خطر می کردید؟

 

یادتان هست که احساس خطر می کردید؟
از کلامی که دروغش خواندید،
از جماران و کلام پیرش که تو فریاد زدی گم شده است.
این خطر چیست؟ کدامین احساس؟
انعکاس رخ چون آینه روح خدا و آتش؟
هر کلامش که بریدید و به دلخواه از آن راه بجویید، خطر می دانی؟
هلهله در غم سالار شهیدان، آتش دامن غمبار سیاهی عزا هم خطری آیا هست؟
آتش و صفحه قرآن را چه؟
سنگباران عزادار حسین بن علی را تو خطر می دانی؟
با توام مرد! که انگار به خواب ابدی مهمانی.
یادتان هست؟! تبارت به همان خیمه تنهای غم انگیزترین لحظه تاریخ شباهت دارد؟
یادتان هست چرا چادر خاکی؟ در و دیوار؟ کبودی بر چشم؟
یادتان هست که صفین، که قرآن، نیزه؟
یادتان هست که کربی و بلایی بودست؟
یادتان هست که لعنت کردند، تا دم صبح ابد، هر که را «حاربهم» تیغ کشیدست و "ولی" گم کرده است؟
تو اگر یادت نیست،
یادمان هست که چندین فرسنگ مانده تا داغ ترین هرم عطش، فتنه را بن بکنیم،
خولی و شمر و یزید و عمر سعد، نه که در کرب و بلا،
بلکه قبل از حکمیت، ما به عمار، به مالک بسپاریم و علی، پور علی، شاد کنیم.
تو اگر یادت نیست، این به خاطر بسپار.

شعر: احسان ترابی - تابناک

غزلی تازه از مرتضی امیری اسفندقه

مگذار ابلیس از این فتنه به قهقاه بیفتد

خبرگزاری فارس:  

مرتضی امیری اسفندقه، شاعر و دبیر علمی چهارمین جشنواره شعر فجر، 

 

 غزلی تازه سروده است. 

مگذار که این قافله از راه بیفتد
این قافله از راه به ناگاه بیفتد

می‌ترسم از این زخم که بی‌بخیه بماند
آن‌قدر که یک مرتبه خون راه بیفتد

می‌ترسم از این مضحکه تفرقه، مگذار
ابلیس از این فتنه به قهقاه بیفتد

مگذار نگینی که منقش به نقیب است
در چنبر انگشتر بدخواه بیفتد

مولایی و مردی کن و مگذار، پس از این
در بین رجال این همه اشباه بیفتد

تا ماهی از این آب گل آلود نگیرند
ای کاش که در برکه ما ماه بیفتد

ایران من! ای کشور آیین و نیایش
از چشم تو مگذار که الله بیفتد

بگذار عزیزی کند این منتخب فقر
یوسف نشد این مرد که در چاه بیفتد

نوحه منسوب به سیدالشهدا (ع) در روز عاشورا

نوحه‌ای منسوب به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که گویا حضرت در لحظات آخر عمر شریفشان  
 
این شعر را سروده‌اند. سال‌هاست مداحان و واعظان در جلسات هفتگی خود آن را همخوانی  
 
می‌کنند. این شعر به «شیعتی» معروف است. 
 


 گفته می‌شود که دلیل سلام دادن شیعیان پس از نوشیدن آب، همین شعری است که  

 

حضرت در ظهر عاشورا گفته‌اند. و اما شعر:  



شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی 

 

 (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید.)  


اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی 

 

 (و یا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید.)
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی  

 

(من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)  


وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی 

 

 (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی 

 

 (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و می‌دیدید.)  


کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی 

 

 (که چگونه برای کودک خردسالم، آب خواستم و آنان رحم نکردند.)