ستوده  مرند

ستوده مرند

در فتنه ها ، چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند .حضرت علی (ع)
ستوده  مرند

ستوده مرند

در فتنه ها ، چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند .حضرت علی (ع)

به یاد شهر خونین


بهشت گمشده ما شاهدان تاریخ، اینچنین جوانانی داشت. ما شاهد تاریخی بودیم که در آن دوستان‌مان در کنارمان یا بر روی دست‌هایمان به دیدار دوست رسیدند؛ دوستانی که سینه‌هایشان، آماج تیرهای دشمن قرار گرفت، اما جز شکر هیچ نگفتند.



 
به یاد شاهدانی از نسل ابراهیم که بهشت را در آتش شناختند

 بهشت گمشده ما،‌ دیار پرفرشته‌ای است که از غرب تا جنوب امتداد داشت. آنجا که شاهدانش از نسل ابراهیم بودند و بهشت را در آتش شناختند و تاریخش به نام جوانان برومندش روشنی یافت.


با یاد گرمای سوزان جنوب و سرمای استخوان‌سوز غرب؛ با یاد پهن دشت‌های خون جگر جنوب و بلند کوه‌های زخم خورده غرب! با یاد شورایی امواج آب کانال ماهی و رقص باد در میان کوه‌های ماووت. با یاد نورانیت منورهای شب‌های عملیات و داغی ترکش‌های سرخ روزهای عملیات؛ و با یاد نفیر تیر دوشکا و زوزه ترکش خمپاره و صدای نفس‌های آخر یک شهید.

بهشت گمشده ما،‌ دیار پرفرشته‌ای است که از غرب تا جنوب امتداد داشت. آنجا که شاهدانش از نسل ابراهیم بودند و بهشت را در آتش شناختند و تاریخش به نام جوانان برومندش روشنی یافت.
در این تاریخ با جوانانی نشست و برخاست کردیم که فانی اسلام شدند. با جوانانی بر سر یک سفره‌ غذا خوردیم که شهادت را چشیدند. با عرفایی دل دادیم که صدای زمزمه و ضجه‌های آنان، نیمه‌های شب از بیرون چادرهای خاکی دیده می‌شد.

اگر صفحه‌های تاریخ را ورق بزنیم هرگز نخواهیم یافت که دلاوری بر حالات سوزناک و دیدگان اشک‌آلود از اینکه از عملیات برگشته است، به شهر برود ولی ما آنان را دیدیم که با صدای بلند ناله می‌زدند و می‌گفتند «خدایا پس کی نوبت به ما می‌رسد؟»

بهشت گمشده ما شاهدان تاریخ، اینچنین جوانانی داشت. ما شاهد تاریخی بودیم که در آن دوستان‌مان در کنارمان یا بر روی دست‌هایمان به دیدار دوست رسیدند؛ دوستانی که سینه‌هایشان، آماج تیرهای دشمن قرار گرفت، اما جز شکر هیچ نگفتند.

ما با همین دیدگان‌مان خون‌های جاری شده از سر دوستان‌نمان را دیدیم. ما با همین چشم‌ها دیدیم که چگونه شهدا دست‌های قطع شده‌شان را به بغل گرفته و جان به جان تسلیم کرده بودند. ما با همین دیدگان‌مان، شاهد بودیم چگونه پاهای قطع شده بی‌صاحب، آواره تپه رمل‌های فکه و شلمچه بودند.

ما دیدیم که سرهای بی‌بدن، بدن‌های بی‌سر، چگونه روی شانه‌های دلاوران بسیجی و رزمنده به عقب جبهه برده می‌شدند.
ما خودمان با همین شانه‌های دردمندمان، جنازه دوستان‌مان را به عقب آوردیم. ما با همین دست‌های زخمی‌مان، دست‌های قطع شده شهدا را به جنازه‌هایشان رساندیم.

خدایا تو شاهد بودی که با این پاهای پینه بسته، چون کوهی استوار به دنبال دشمن متجاوز می‌دویدیم و سرزمین‌های اسیر در دست آنان را آزاد می‌کردیم. خدایا تو شاهد بودی و تنها شاهدی که هیچ‌گاه زیر حرف‌هایش نمی‌زند تو هستی! پس الهی، مبادا ما را، که با این دست‌های خسته، گناه کنیم.

مبادا ما را، که با این پاهای پینه بسته، معصیت کنیم. مبادا ما را که با این شانه‌های شهدا کشیده حامل بار گناه باشیم.
و مبادا ما را که حتی در این سرها که یاد شهیدان در آن ضبط شده فکری برای گناه کنیم. خدایا، این لب‌ها را که بوسه بر پیشانی خونین شهدا زده است؛ این دیده‌ها را که اشک‌های غم از برای دوستان شهیدمان ریخته است؛ این مشام‌ها را که بوی عطر جبهه عشق را حس کرده است؛ و همه و همه چیزمان را که در جنگ و جهاد کوچک ساخته شده است، از معصیت و گناه و خواری دور گردان و آماده جنگ و جهاد بزرگ گردان!

*منبع: کمان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد